ثبت آگهی رایگان
فروشگاه مهین استور 1
وکیل ملکی با 20 سال سابقه کار

غدیر خم -محمد رضا آقاسی

8 / 10
از 126 کاربر
مرجع : اشعار مذهبی بازدید : 492
مطالب » شعر و ادبیات » اشعار متفرقه » یکشنبه 29 فروردین 1395 در 17 : 22
یکی گوید سراپا عیب دارمیکی گوید زبان از غیب دارمنمی دانم که هستم هرچه هستمقلم چون تیغ می رقصد به دستمنه دِئبـِل نه فَرَزدَق نه کُمِیتَمولیکن خاک پای اهل بیتمالا ساقی مستان ولایتبهار بی زمستان ولایتاز آن جامی که دادی کربلا رابنوشان این خراب مبتلا راچنان مستم کن از یکتا پرستیکه از آهم بسوزد ملک هستیهزاران راز را در من نهفتیولی در گوش من اینگونه گفتیزاحمد تا احد یک میم فرق استجهانی اندرین یک میم غرق ...
غدیر خم -محمد رضا آقاسی

غدیر خم -محمد رضا آقاسی

یکی گوید سراپا عیب دارم
یکی گوید زبان از غیب دارم
نمی دانم که هستم هرچه هستم
قلم چون تیغ می رقصد به دستم
نه دِئبـِل نه فَرَزدَق نه کُمِیتَم
ولیکن خاک پای اهل بیتم
الا ساقی مستان ولایت
بهار بی زمستان ولایت
از آن جامی که دادی کربلا را
بنوشان این خراب مبتلا را
چنان مستم کن از یکتا پرستی
که از آهم بسوزد ملک هستی
هزاران راز را در من نهفتی
ولی در گوش من اینگونه گفتی
زاحمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندرین یک میم غرق است
یقینا میم احمد میم مستیست
که سرمست ازجمالش چشم هستیست
زاحمد هر دو عالم آبرو یافت
دمی خندیدو هستی رنگ وبو یافت
اگر احمد نبود آدم کجابود
خدا را آیه ای محکم کجا بود
چه می پرسند کین احمد کدام است
که ذکرش لذت شُرب مدام است
همان احمدکه آوازش بهار است
دلیل خلقت لیل النهار است
همان احمد که فرزند خلیل است
قیام بت شکن هارادلیل است
همان احمدکه ستارُالعیوب است
دلیل راه و علّامُ الغیوب است
همان احمدکه جامش جام وحی است
به دستش ذوالفقار امر و نهی است
همان احمد که ختم الانبیاء شد
جناب کُنتُ کنزاً مخفیا شد
همان اوّل که اینجا آخر آمد
همان باطن که برما ظاهرآمد
همان احمد که سرمستان سرمد
بخوانندش ابوالقاسم محمّد
محمد میم و حاء و میم و دال است
تدارک بخش عدل و اعتدال است
محمد رحمةٌ للعالمین است
شرافت بخش صد روح الامین است
محمد پاک و شفاف و زلال است
که مرآت جمال ذوالجلال است
محمد تا نبوت را برانگیخت
ولایت را به کام شیعیان ریخت
ولایت بادۀ غیب و شهود است
کلید مخزن سرّ وجود است
محمد با علی روز اخوت
ولایت را گره زد بر نبوت
محمد را علی آیینه دار است
نخستین جلوه اش در ذوالفقار است
به جز دست علی مشکل گشا کیست
کلیدکُنتُ کنزاًمخفیا کیست
کسی دیگر توانایی ندارد
که زخم شیعه را مرهم گذارد
غدیر ای باده گردان ولایت
رسولان الهی مبتلایت
ندا آمد ز محراب سماوات
به گوش گوشه گیران خرابات
رسولی کز غدیر خم ننوشد
ردای سبز بعثت را نپوشد
تمام انبیاء ساغر گرفتند
شراب از ساقی کوثر گرفتند
علی ساقی رندان بلاکش
بده جامی که می سوزم در آتش
مرا آیینۀ صدق و صفا کن
تجللی گاه نور مصطفی کن

مطلبهای مرتبط

صبر در شعر فارسی

صبر در شعر فارسی

صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست   چاره عشق احتمال شرط محبت وفاست مالک رد و قبول هر چه کند پادشاست   گر بزند حاکمست ور بنوازد رواست گر چه بخواند هنوز دست جزع بر دعاست   ...
ژاله اصفهانی (مستانه سلطانی)

ژاله اصفهانی (مستانه سلطانی)

بشکفد بار دگر لاله رنگین مرادغنچه سرخ فرو بسته دل باز شودمن نگویم که بهاری که گذشت آید بازروزگاری که به سر آمده آغاز شودروزگار دگری هست و بهاران دگرشاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاترلیک هرگز نپسن ...
گلچین اشعار انوری

گلچین اشعار انوری

تا دل مسکین من در کار تست آرزوی جـــــان مـــن دیــــدار تسـت جــان و دل در کـــار تــــــو کـــردم فـــدا کــــار مـن ایـــن بــود دیگـــر کــــار تست با تـــو نتـــوان کــــرد دســـــت انــدر کمــر ...
حكيم عمر خيام نيشابوري

حكيم عمر خيام نيشابوري

افسوس كه نامه جواني طي شد و آن تازه بهار زندگاني دي شدوآن مرغطرب كه نام او بود شباب فرياد ندانم كي آمدوكي شد خیام   یک عمر به کودکی به استاد شدیمیک عمر زاستادی خود شاد شدیمافسوس ندانیم که ما را ...

دسته بندی مطالب

آمار سایت

نمایش همه
علاقه مندی ها ()